مقدمه وقتی بخواهی از یك شاعر حرف بزنی ، یك چیز است و هنگامی كه بخواهی درباره یك شاعر یا كتاب سخن بگویی ، یك چیز دیگر ، اگر از شاعر سخن می گویی ناچاری پا در تاریخ بگذاری ! آن وقت به تاریخ ادبیات می رسی ! حالا باید از زندگی شاعر بگویی ، از شرایط اجتماعی و سیاسی اش از اینكه چه چیز را دوست داشته و از چه چیز بدش می آمده ، كی به دنیا آمده و كی از دنیا رفته یا نرفته ، تحصیلاتش چه بوده ، به كجاها سفر كرده یا نكرده ، از خانواده اش و خلاصه هرچیزی كه مربوط به زندگی او می شود این نقد تاریخی است. ما را با شاعر آشنا می سازد، اما چه فایده ای برای شناخت شعرش دارد . البته می تواند سایه روشنهایی ایجاد كند و شان نزول برخی شعر ها را تعیین نماید و گهگاه كلیدی برای ورود به متن بدهد. بیش از این كار دیگری از آن بر نمی آید . اگر بخواهی درباره شعر یا اثری سخن بگویی می توانی شاعر و موثر را حاضر و ناظر بپنداری و دائماً او را در تاویل و تفسیر دخالت بدهی یعنی از زندگی اش و تاریخش برای تاویل و تفسیر و ادراك سود ببری و نیز می توانی از بنیاد ، شاعر و موثر را حذف كنی و تنها آن شعر را اثر را یك پدیده مستقل عینی در برابر خود ببینی و به همان روی كنی و هر چیز دیگر را نادیده بگیری ، یعنی می توانی فقط گوش كنی كه متن چه می گوید ، نه اینكه شاعر و موثر چه می گوید. اینجا دیگر شاعر و هنرمند نیست كه اثرش را برای تو تاویل و تفسیر می كند و توضیح می دهد ، بلكه برعكس ، این خود متن است كه خودش را توضیح می دهد و شاید هم این تو باشی كه متن را توضیح می دهی نه متن و نه شاعر و وای از دست این سه نفر ، شاعر و متن و خواننده كه چقدر هم با هم كلنجار می روند بالاخره اینها سه بعد ابیات هستند و باید مقداری با هم آشتی كنند نمی توانند تا ابد از هم جدا باشند ! و گرنه تكلیف چیست؟چرا به زندگی شاعر و نویسنده می پردازیم ؟ زندگی یك شاعر و نویسنده یكی از عوامل بیرونی است كه در آثار او تاثیر خود را آگاه یا ناخود آگاه بر جای می گذارد و تا حدی زیادی بر بسیاری از كارهای وی پرتوی می افكند . اگر چه امروزه در برخی نظریه های ادبی ، مساله «مرگ نویسنده» مطرح می شود و به طور كامل او را از اثر جدا می كنند تا به طور مستقل به خود متن بپردازد ؛ اما واقعیت این است كه متن و جهان خارج با یكدیگر روابط ارگانیك و مستقیم دارند . مثلاًَ اگر قرار بود «جنگ و صلح » به جای تولستوی به وسیله ی داستایوسكی نوشته شود آیا باز هم همین بود كه همینك است . اگر قرار بود مثنوی را به جای مولوی فرخی بسراید آیا باز هم همین بود كه امروز هست . بدون تردید چنین امری منتقی است . امكان بررسی اثر را بدون مولف نمی توان كرد اما هیچ دلیلی نیز وجود ندارد كه بتواند اثبات كند كه شناخت مولف در درك اثر او روشنگر نیست . همان گونه كه مولف تنیده در اختیار ها و محدودیت ها تنیده است . اینجا است كه به واقع بررسی تاریخ ادبی برای شناخت كیفیت پدید آمدن اثر او و نیز برای درك برخی یا بسیاری از مفاهیم نهفته در اثر مفید است . خانواده ، تربیت ، جامعه ، فرهنگ و تاریخ ، تحصیلات ،شغل ، روحیات و ... همه چیز هایی هستند كه در اثر یك شاعر و نویسنده و در سبك او متجلی می شوند . از این نظر گاه است كه به زندگی شاعر و نویسنده می پردازیم .